|
||||
به نام خدا
زندگینامهی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت 31: ... باباعلى دیگر حرفى نزد و میخواست هرچهزودتر از آن اتاقى که دختر مریضش [یعنی: مادرم] در آنجا بود، بیرون برود؛ مبادا از مریضیاش به او سرایت کند. براى حرَکتکردن، «یااللّه» گفت و دو تا گردو را کَنار تشک گذاشت [و] گفت: «این گردوها را وقتى یداللّه از خواب بیدار شد، به او بده. حالا من پیش اسماعیل میروم؛ ببینم براى تهیّه پول چه فکرى کرده [و] راستراستى میتواند پول تهیّه کند و تو را به تهران ببرد و یا این که چه تصمیم گرفته و میخواهد چه کار کند. هر چه باشد، او شوهر تو است و شوهر براى زن از هر کسى دیگر، بهتر و نزدیکتر است. او باید در فکر زنش باشد. ما که از دستمان چیزى برنمیآید. اگر خواست قرضوقوله هم بکند، او باید این کار را انجام دهد.» مادرم آهى کشید و گفت: «خدا سایهاش را از سرِ ما کم نکند. واقعاً اسماعیل مرد خوب و کمنظیرى است.» باباعلى گفت: «خدا برایتان نگه دارد. زن و مرد باید مثل یک روح در دو بدن باشند. الحمد للّه که شما هم همینطور هستید.» منبع: شیرخدای آذربایجان، ص 46 و 47. مشاهدهی مطالب دیگر این کتاب، از راه لینک زیر در وبگاه بِنیسیها: http://benisiha.ir/2019/04/176/ . کانال بِنیسیها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی) در پیامرسانهای ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir.
|
پشتیبانی: وبگاه بِنیسیها
..........
شناسنامه ..........
.........
شناسنامهی وبلاگ ........
ردّ پای امروز: 94
مجموع عابران: 441621
........ مطالب بایگانیشده ........
زندگینامهی حضرت استاد بِنیسی
|